حالا كه آسمان دلم وا نميشود
هي تاب ميخوري لب آونگ خاطرم...وقتي كه نيستي؛ به خيالي دلم خوش است
اين روزهاي تلخ ِ زمستان نرفته را با خاطرات سبز شمالي دلم خوش است
هي نيستي و هي نفسم واژه ميشود تا مثنوينشين لبت مولوي شوم
بي شمس چشمهاي تو ابري است خلوتم، لختي بتاب؛ من به مجالي دلم خوش است
با من كه نيستي به غزل ميبرم پناه، اين لحظههاي گمشده را خواب ميكنم
لبخند تو – بهار- كه مهمان خانه نيست با غنچههاي قرمز قالي دلم خوش است
دل حافظيه است و تفال كه ميزنم بخت از دهان دوست نشانم نميدهد
وقتي كلاغ قصه به تقدير ميرسد، ديگر چه حاجت است به فالي؟ دلم خوش است!
فرقي نميكند غم من قالبش چه است، شعري هميشهام كه رديفش به نام توست
يك بوسه، يك نگاه، كمي وقت گم شدن... اما تو نيستي... به خيالي دلم خوش است
سمت تو كفشهاي دلم جفت ميشود افسوس پاي رفتن من خواب رفته است
حالا كه آسمان دلم وا نميشود كنج قفس به پرپر بالي دلم خوش است
نظرات شما عزیزان: